۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

جمله در دلتنگی و گلایه

چقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم...(ش)

اتاقم را تنها می گذارم تا بوی من هم با رفتنم دفن شود...(اتاقم)

چقدرمن را ساده فرض کردی که پس از شش ماه زنگ زدی و با دروغ دلتنگی من را به( تناب داری) که برایم بافتی فرا می خوانی؟؟؟(س)

در لحظاتی که خود را برای رفتنت آماده می کردم ؟ حالا با تو خداحاظی می کنم و می روم؟ و شاید سال ها بعد باز تو را بینم...(الف.ر)

اواسط آبان ماه(مه سیال) شب های بارانی و بحث های فلسفی را دوست دارم(ج)

مرا ببخش اگر می لغزم...تو تنها سرمایه و امید من برای ادامه هستی(پدر)

من در تمام لحظات دشوار فقط اسم تو را صدا می زنم(مادر)

تو را می نگرم (خواهر)

ما به هم امید می دهیم بغض های شکسته را بار ها تکرار می کنیم تا بار دگر از خواب بیدار.خود را بر روی دستان خدا بیابیم...(ع)

شاید دو ما تو را در دور گردنم نداشته باشم زیرا می خواهم تو را برای باقی عمر داشته باشم.هر شب با بوسه بر تو می خوابم و صبح با لمس کردنت بیدار می شوم. می ترسم از شب ها و روز هایی که تو با من نباشی می ترسم...می ترسم(گردن بند مقدس)

می آیم.رها می کنم.خالص می شوم. دل می کنم. تا تو خود را به من نشان دهی(خدا)

چقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم ای کهنه مقدس که تا نفس در جان است یاد تو باقیست

۱ نظر:

  1. داداش کوچولوی من،
    یاد روز اول مدرسه ت افتادم،
    موهاتو زده بودی،
    و ته چشمهات ترس بود از اینککه فقط برای جند ساعت پیش ما نیستی...
    حالا...
    تو چقدر بزرگ شدی...
    شاید ساعت های کمی توی روز همدیگه رو میدیدیم...
    اما،
    باور کن،
    جات پیشمون خالی خواهد بود...
    امیدوارم زود بگذره فقط...
    زود بگذره و زود برگردی...

    پاسخحذف