۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

گذشته ها را گذراندن

سال گذشته برای ما

سالی که بهترین ها برای همیشه از زندگی من گم شدن.
سالی که دشمنان از پیرهن به من نردیکتر بودند.تا من رو نابود کنن.
سالی که حق با اغلیت بود؟
سالی که سبزها آنقدر زرد نشدند تا قرمز به زمین افتادند.
سالی که حتی از فصل ها هم دروغ دیدیم.
زمستانی که هیچ وفت نرسید و گرمی تا بستانی که باقی ماند.
سالی که دین را از بالای مسجد یاد دادند؟
سالی که قرمز ها بیهوده رنگ انداختند بر دیوار.
سالی که چه زود فراموش شد؟ سالی همراه با رهبری ساکت.
سالی که محکمترین ضربه هارو از نزدیکترین ها خوردیم.
سالی بود برای ما خالی از حقیقت سرشار از دروغ. خالی از عشق اما سرشار از غرور. خالی از دوست سرشار از دشمن. سرشار از سکوت اما سرشار از خیانت.
سالی که اعتقاد و عشق و آرامش را یکجا از دست دادیم.
سالی که چه ساده گذشت بر بعضی ها و چه سخت....
سالی که خیابان ها رو با رنگ سبز جنگل کردیم اما از تنه درخت برای خود قلم ساختند و نوشتند و نوشتند و نوشتند.
سالی که دل ها. یادگاری ها. حرمت ها بی صدا شکستند.
سالی که چشم به در خشک شد در انتظار یار و مسافری که هــــیـــچ وقـــــت نرسید.
سالی که خون جگر خوردم تا مست شوم تا نفهمم اما هشیارتر شدم تا سخت تر ببی نم
سالی که اطمینان پیدا کردم که خدا هم می خوابه. آری خدا هم می خوابه...خدا هم می خوابه...خدا هم می خوابه... خــــــــــــــــــــدا هـــــــــــــــــــــــــــم می خوابه..خدا هـــــــــــــم می خوابه