۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

آینه ای هشیارتر

مست مست و گیج گیج

در مسیری ناگوار و دل خراش

پا نهادم و نگفتم جز نهان های دلم

ظاهرم آراسته با دلی آشوب از عشقی قدیمی

که ز دستم رفته بود و می دویدم من به سویش

که فقط آن یک سراب بود

بارش چشمانم آن دریای بی پایان احساسم ربود

آه ای همراه من

روز و شب مستی و هشیاری من

در کنارت لحظه ای آرامش است

لحظه ای دیگر که شاید می روی

افسوس، صد افسوس که دیگر نیستی

من تمام عشق نابم را به دستت می دهم

تو بده بر باد

تا من این بذر محبت را به دنیا گسترم

شب که بودی دست در دستم

از هوش می رفتم

به یک دنیای بی سامان خنده های با پایان یک عالم غم و اندوه

من می گریم

که شاید بودی و دستان گرمت اشک سردم را

به نوازش های پاک بی ریایی های خود

به تمام لحظه های لطف بی پایان خود

گرم کنی

نه که از سنگ کنی

ولی افسوس که باید بروم

بروم از ره این مستی ناب

بروم تا که به ظاهر برسم

ظاهری آراسته

که ندارم جایی که تو را در بغل این همه دل تنگی خود جای دهم

تو که دیگر نیستی

من که باید بروم

۱ نظر:

  1. اگر مثلا یک درصد حالا اگر فرض کنی نه این که بگم مهمه ها نه! ولی یه لینکی، اسم شاعری چیزی بابا پست فطرت!

    پاسخحذف