۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

همه چیز درست مثل همان وقت ها بود

صبح زمانی به خودم آمدم که احساس عجیبی داشتم.
انگار پیش کسی بودم.یا یک ملاقات بزرگ داشتم.حسی شبیه به این که چیزی را گم کردم.یا چیزی را از دست دادم.یک بغض عجیب راه گلویم را بسته بود.
آری زیبای من. تو به خواب من آمده بودی.
خوشحال بودی در آغوش من.
نگاه همان نگاه بود.
لبخند همان لبخند.
صدای شیوای تو آرامش این قلب بود.
بوسه ها به همان گرمی.
زیبای من خوشحالم که پس از مدت ها به خوابم آمدی.
من که تو را از دست دادم. اما یک جمله هنوزم در دلم مانده.
من.از صمیم قلب دوست دارم
من دوست دارم.
دوست دارم عشق اول و آخرم...
می دانم که هیچ فرشته ای غیر تو لایق این جمله نیست. پس این بار با افتخار می گویم.
من دوست دارم.

۱ نظر:

  1. این روزها،
    برای من،
    طعم هر شکلات شیرین تر از عسل،
    به تلخی اجبار ختم می شود!!

    تلخی را تعارف می کنند و من بر میدارم به ناچار...ما همه تعارفی هستیم!

    پاسخحذف