۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

کلاه رو ابرو...تصویر روبرو حلالی

درسته یک سری از آدم ها سعی کردن به بهونه دلتنگی و خبر گرفتن از من با یک سری دیگه ارتباط بر قرار کنن...اما از زیرنقاب این کلاه خیلی چیزهای جدیدی دیدم که اون دسته از آدم ها که خواستن خنجر رو از پشت بزنن توی چشم من خیلی کوچیک اومدن که دیگه به چشم نمیان...
وقتی هر روز که هر ظهرش یک ماه می گذره و نور ضعیف طلوع و غروبش و قتی با تنی خاکی روی زمین نشستم به سقف نقاب کلاه می تابه این احساس رو درونم زنده می کنه که دلتنگی یعنی غربت و غربت یعنی نگاه دختر زیبایی که برای آخرین بار با سکوت کر کنندش از من می خواست که ترکش نکنم...و دنیایی که پیش روی من مونده بدون چشم های دختر زیبایی که هیچ وقت دروغ نگفت.