۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

موفقیت

سه چیز من را به موفقیت می رساند
فلسفه حالا
فاسفه توجه
کنترل
دقیقا تمامی این ها بستگی به شرایط محیطی من دارد...
با این فلسفه من به خودسازی خواهم رسید که ثبات شخصیتی من را شکل خواهد داد که من را به تمامی اهدافم خواهد رساند.
پس ثبات شخصیت برای من همان موفقیت است

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

سكوت ولبخند

سخت است بيان اين همه تفكر كه در ذهن آلوده به توي من سخت مشغول است.
سخت است بيان آن همه رنگ كه از خاطرات متلاشي من به جاي مانده.
سخت است بيان آن همه نت كه دائم در حال تخريب سلول هاي مغزم و قـلقـلــك تمام روح گوشه گير من مي باشد.
سخت است بيان تمام آن تمنا كه از اعماق وجودم هنگام ياد كردن تو از قلبم به پا مي خيزد.
سخت است بيان آن همه گلايه و تعريف و بغض و نگراني و فرياد و بهانه كه مي خواهم در يك كلمه برايت تمامش كنم.سخت است.
سخت است بيان تمام اين همه بيان كه قدرت بيان آن در من نيست.سخت است و اين بار بسيار سخت.
سخت است بيان درون
سخت است بيان درون وقتي فرست رابطه در يك نگاه × فقط در يك نگاه خلاصه مي شود.
سخت است زندگي در دنياي خاطرات وقتي نه مي شنوي و نه مي بيني و قتي مي بينم و مي شنوم و حتي لمس مي كنم و چه سخت است وقتي تمام اين همه را باور دارم.
سخت است بيان اين همه بيان كه تو دركي از آن نداري و زبان مشتركي بين ما نيست كه وقتي نگاهت مي كنم و در عين خيره شدن در چشمانم هيچ چيزي از عمق اين همه حرف دل نمي شنوي.لعنت بر تو
چه سخت است بيان اين همه.چه سخت است انسان.
چه سخت است بيداري تو در خواب ديدن.تاريكي تو در روشنايي ديدن.فهميدن دروغت در حقيقت.
با اين همه
چه مي خواهي از من جز سكوت و لبخند ؟
چه مي خواهي از من ؟

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

معنی سکوت تو صدامه

جاده خوشبختی در دست تعمیره دور بزن برگرد این اسمش تقدیره. پل رابطه در دست احداثه .تامین بودجه کار تو دست اندازه. چراغ های پارک همگی خاموشن. یه سری آدم اونجا یه چیز هایی میفروشن. یه راننده ناشی یه راننده مسته.هر طرف میری همه جا بنبسته.وقتی که عاشق بودن گناه.فرصت رابطه یک نگاه.معنی سکوت تو صدامه.نپرس از من نپرس از عشق.دولت بیدار فقط تو خوابه.منزل مقصود یه سرابه.عمر این قصه عمر حبابه.نپرس از من نپرس از عشق.فرشته ها رو خبر کنید این همه بس نیست.مشترک مورد نظر در دسترس نیست.تلفن امداد یک سره اشغال.این پیش شماره که مال پارسال.پول نداره ولی اخلاقش بد نیست.هه.وقتی پول نداره اخلاق دیگه مطرح نیست.ميگه.خواستم بیام پیشت خیابونا شلوغ بود.اگه گفتم دوستت دارم شوخی کردم اونهم یه دروغ بود.اقا دل خوش بگو سیری چنده؟.پسرم گوش کن نصیحت مثل پنده.جاده خوشبختی در دست تعمیره.دور بزن برگرد این اسمش تقدیره...
من اين آهنگ رو خيلي دوست دارم كار گروه خوب كيوسك.
رفتم امروز مركز نظام وظيفه گفتن فردا برم ترمينال كه با اتوبوس برم بيرجند.برا خودم اين آهنگ رو مي خوندم ساكم تو دستم بود راه مي رفتم..يك سربازي اونجا بود كه فكر مي كنم آخراي خدمتش بود داشت از رو به روي من رد مي شد كه ناخداگاه نگاهمون افتاد به هم.چــــــــــقدر چــــــــــقدر چــــــــــقدر اين نگاه معني داشت؟؟ يك لبخند به هم زديم..هم من فهميدم اون داره به چي مي خنده.هم اون فهميد من به چي خنديدم...خودت رو بگذار جاي يكي از ما ها تو هم خوب مي فهمي معني اين لبخند چي بود ((((:

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

اشعار شیوایی

صدا زدم خدا را با نگرانی
پرسید چرا مرا می خوانی ؟
گفتم تا او را به من برگردانی.
گفت صدایت را نشنیدم.
گفتم در او هیچ چیز جز تو ندیدم.

جمله در دلتنگی و گلایه

چقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم...(ش)

اتاقم را تنها می گذارم تا بوی من هم با رفتنم دفن شود...(اتاقم)

چقدرمن را ساده فرض کردی که پس از شش ماه زنگ زدی و با دروغ دلتنگی من را به( تناب داری) که برایم بافتی فرا می خوانی؟؟؟(س)

در لحظاتی که خود را برای رفتنت آماده می کردم ؟ حالا با تو خداحاظی می کنم و می روم؟ و شاید سال ها بعد باز تو را بینم...(الف.ر)

اواسط آبان ماه(مه سیال) شب های بارانی و بحث های فلسفی را دوست دارم(ج)

مرا ببخش اگر می لغزم...تو تنها سرمایه و امید من برای ادامه هستی(پدر)

من در تمام لحظات دشوار فقط اسم تو را صدا می زنم(مادر)

تو را می نگرم (خواهر)

ما به هم امید می دهیم بغض های شکسته را بار ها تکرار می کنیم تا بار دگر از خواب بیدار.خود را بر روی دستان خدا بیابیم...(ع)

شاید دو ما تو را در دور گردنم نداشته باشم زیرا می خواهم تو را برای باقی عمر داشته باشم.هر شب با بوسه بر تو می خوابم و صبح با لمس کردنت بیدار می شوم. می ترسم از شب ها و روز هایی که تو با من نباشی می ترسم...می ترسم(گردن بند مقدس)

می آیم.رها می کنم.خالص می شوم. دل می کنم. تا تو خود را به من نشان دهی(خدا)

چقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم ای کهنه مقدس که تا نفس در جان است یاد تو باقیست

چقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم

شبی تاریک ، در دشت تنها صفیر گلوله در جاده تنها. نفیر باد

در دوردست نور ستاره ها به خاموشی می گراید .

شبی تاریک می دانم بیداری و در بستر جوانی ات. پنهانی اشکهایت را پاک میکنی.

چقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم . چقدر دوست دارم و می خواهم چشمانت را

شب تیره ما را از هم جدا می کند و میان ما

دشتی تاریک و هولناک دامن گسترده

تو را باور می کنم و همین باور

در بارانی از گلوله ها جانم را نجات بخشیده

در این نبرد مرگ بار خوشحال و آرامم

چون می دانم هر چه که مرا پیش آید تو با عشق استقبالم خواهی کرد

از مرگ نمی هراسم. بارها بس بسیار با او روبرو شدم واکنون نیز گویی برابرم می رقصد و می رقصد

تو به انتظارم هستی ، همسرم و در بستر جوانیت بیدار

و برای همین میدانم که هیچ اتفاقی برایم نخواهد افتاد

و برای همین میدانم که هیچ اتفاقی برایم نخواهد افتاد

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

وقتی بارون می باره

همین الان که دارم می نویسم کل لباس هام و موهام خیس از قطرات زیبای بارون...پنجره اتاقم هم بازه هوای اتاقم سرده و من این رو خیلی دوست دارم...
داشتم می خوابیدم که صدای بارون صدام زد تا کوچه های شهر شلوغ تهران رو خالی از هر مجود زنده ای قدم بزنم...
پاستیلی بود و دویسی بود و خلاصه جای تمام دوستان خالی...
همین طور که فکر می کردم به هفت روز دیگه که باید دو ماه تو بیرجند مرحله آموزشی خدمت مقدس سربازی رو بگذرونم سری هم به گذشته زدم و یاد یکی از دوست های دروغگوم افتادم...
داشنم به این فکر می کردم که تمام خاطرات قشنگمون بوی گند میده...

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

مسافر

چه پر شور در برابرم سکوت کردی

این جشن تنهایی و سکوت کر کننده...

آااااااااااااااااه...

مرا پیر می کند