۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

عروسک بنفش کوچک خاکی

سی ام و سی یکم مهر ماه ساعت 12:50 شب
تمام وجودم از شما پر بود مثل همیشه و از همیشه بیشتر.
دل به دریا زدم تا برای یک بار دگر چند ساعت در ساحل شهرک دهکده شما لنگر بی اندازم.
خاطرات دنیای رویایی شما. بوی خاکی که در خود احساس شناختن عشق برای یک انسان مغرور را در خود دفن کرده بود. نگاه چشمان سیاه شما که تاریک تر از امشب و روشن تر از فردا بود. بوی مسخ کننده پاستیل هایی که از دستان گرم شما می گرفتم. لبخند های پر مفهوم معنی دار و نگاه معصوم شما بود که من را بی اراده به سمت این دهکده ی پر از افسوس کشاند.
در این خیال که باز پشت درب های آهنی می نشینم و در شب به چشم های شما خیره و با هر بازدم آهٍ افسوس و در درون روحم شوق دیدن شما در نگاه یک رهگذر مات و مبهوت بودم.
جاده ای که باید از کانال رد می شد و ادامه در انتها به درب آهنی ساحل دهکده شما ختم می شد. بغضی که مرا در گذشته ای زندانی کرده بود که بارها و بارها این خیابان بی انتها به آغوش گرم شما من را بیدار می کرد چنگ بر گلویی می انداخت که تنفس را بر من سخت بسته بود.
بی اراده به سمت درب آهنی نزدیک شدم و بی اعتنا به نگهبان پیری که آنجا بود وارد دنیایی شدم که بوی عطر شما در آنجا از هر تصویری واضح تر بود.
همه چیز درست مانند یک عروسک کوچک خاکی بنفش بود.
نگاه به هر جا انداختم چیزی جز شما ندیدم.به هر کوچه ای پا گذاشتم صدایی جز شما نشنیدم.قسم به هر مهر بی منت شما در خود نیازی جز شما ندیدم.قسم به هر بدی که در حق شما کردم نفسی جز پشیمانی باز نخواهم داد.قسم به هر رویای دور دست. آرزویی جز خوشبختی شما ندارم.قسم به هر اشکی که بر گونه هایم جاریست.احساسی جز گناه در خود ندارم.قسم به اولین احساس ها به اولین لمس ها به اولین هدیه ها به اولین تولد شما.قسم به اسم و جسم مقدس شما.قسم به عهدی که یک سال تمام حتی در خواب در دور گردنم دارم.قسم به معجزه امشب.قسم به عشق.به عشق اول و آخرم.قسم به اولین و آخرین دوستت دارم هایی که گفتم.قسم به دقایقی که کنار خانه شما ایستادم.قسم به عروسک بنفش کوچک خاکی.(قسم به معجزه امشب) قسم به جانم که بی درنگ بر کف دستانت می گذارم.قسم به خدایی که آنقدر بزرگ هست که شما را آفرید.قسم به تمام اولین و آخرین ها.قسم به درختان بلند و جوب های پر از برگ کوچه شما. نمی دانم ؟
.ایمان محکم من . اعتقاد فولادی من . رویای زیباترین ثانیه های من . لحظه های قدیسه من . تمام شوق لبخندهای من . شناخت احساس دوست داشتن در عمر بی ارزش من . عشق اول من . حباب خوشبتی های من . چشمان سیاه من .معلم درس های من . نیاز من . راه من .من. شیوای من کجاست ؟
ترس از این دارم تا آفتاب از راه برسد و امشب مرا روز کند.ترس از این دارم تا امشب من تمام شود.ترس از این دارم تا شما متوجه عروسک کوچک خاکی بنفش من نشوی.ترس از این دارم که راست گفته باشید که دیگر راه برگشتی نباشد.ترس از این دارم که در دلتان مرا نبخشیده باشید.ترس از این دارم که خدا هم دگر به خاطر گناه از دست دادن شما مرا نبخشد.ترس از این و آن دارم.
بیست و چهار ساعت بعد.
امشب در تنهایی خود باز هم می نویسم.ادامه احساس غیر قابل وصف دیشب که درد لم رخنه کرده.
آفتاب هم نتوانست تا دیشب من را بسوراند.
آری حال احساس پشیمانی اولین مرد روی زمین را خوب درک می کنم.که چطور دنیای پر از عشق و احساس خود را با جهل و طمعی پوچ با چیدن یک سیب بی ارزش تلخ از دست داد.آری احساس سوختن خود در درون خود.احساس فریاد زدن از درد در میان افرادی که همگی کور و کرند.آری من خوب می فهمم که اولین مرد روی زمین چطور در خود می سوزد.
از رد پای کهنه شما که سال هاست بر روی قلبم مانده فرصتی برای جبران می خواهم.
شب ها به امید یک دروغ می خوابم و صبح ها با لبخند و امیدوار چشم هایم را باز می کنم تا شاید هنور قلبی در روحی پاک برایم می تپد.
شاید باز هم توانست عشق را دید.عشقی که بعد شما مرد و در این دنیای کوچک پر از انسان در نگاه کسی نیافتمش.عشقی که فقط در صدای شیوای شما خفته.عشقی که روی زمین فقط در قلب یک دختر می تپد.احساس و نعمت پاکی که خداوند تنها در دل یک انسان گذاشت و آن هم دختر دهکده بیرون شهر من بود.
می دانم آنقدر بزرگ هستی که اگر در این کویر خشک و بی روح من راهی به برکه باشد من را می بخشی.دستانم می گیری و فقط با نگاه کردن در چشمان پر از گناهم آتشفشان قلب مرا می سوزانی تا باقی عمر را آرام در کنارت به خواب روم.
امیدم به خداست.
به خدایی که سال هاست از او خبری ندارم.خدایی که بعد چیدن سیب مرا در دنیایی پر از شهوت با زخمی چرکین به حال خود رها کرد.
آری باز پس می دهم شکنجه ای که حق خود می دانم.می نوشم از این زهر تلخ.می سوزم با این حسرت.چنگ بر قلبم می کشم تا از این درد رها شوم اما بدتر می سوزد و درونی تر می شود.انگار این درد از بطن کودکی با من بوده.
مرا ببخش و باقی عمر را با من باش.شما که هم معنی نامت مقدسی.